آیه 9 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا

[18–9] (مشاهده آیه در سوره)


<<8 آیه 9 سوره کهف 10>>
سوره :سوره کهف (18)
جزء :15
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

تو پنداری که (قصه) اصحاب کهف و رقیم (در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمتهای ما) از آیات عجیب ماست؟!

آیا گمان کردی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های شگفت انگیز ما بودند؟ [چنین نیست؛ زیرا ما را در پهن دشت هستی نشانه هایی شگفت انگیزتر از اصحاب کهف است.]

مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه‌دار] از آيات ما شگفت بوده است؟

آيا پنداشته‌اى كه اصحاب كهف و رقيم از نشانه‌هاى شگفت‌انگيز ما بوده‌اند؟

آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Do you suppose that the Companions of the Cave and the Inscription were among Our wonderful signs?

Or, do you think that the Fellows of the Cave and the Inscription were of Our wonderful signs?

Or deemest thou that the People of the Cave and the Inscription are a wonder among Our portents?

Or dost thou reflect that the Companions of the Cave and of the Inscription were wonders among Our Sign?

معانی کلمات آیه

كهف: غار وسيع. و اگر كوچك باشد غار گويند نه كهف، چنان كه طبرسى و فيروزآبادى گفته است. راغب مطلق غار مى‏ گويد. در عبارت صحاح و مصباح و اقرب قيد «المنقور» ذكر شده است يعنى غار كنده‏ شده، بنا بر اين، كهف غار طبيعى نيست.

رقيم: رقم: نوشتن، نقطه گذاشتن، آشكار كردن. رقيم به معنى مرقوم و نوشته شده است. اصحاب كهف را اصحاب رقيم گويند كه حالات آنها را در فلزى نوشته و در درب غار نصب كرده بودند.

نزول

مطالبى که شیخ بزرگوار (شیخ طوسی) به عنوان شأن و نزول در ذیل ابتداى سوره کهف ذکر نموده، صاحب مجمع البیان بنا به نقل محمد بن اسحق از سعید بن جبیر و نیز عکرمة از ابن عباس به عنوان شأن و نزول این آیه آورده و چنین افزاید وقتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از جبرئیل موجبات تأخیر در وحى را سؤال کرد، جبرئیل آیه 64 سوره مریم «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّک لَهُ ما بَینَ أَیدِینا» را عنوان نمود.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً «9»

آيا پنداشته‌اى كه اصحاب كهف و رقيم، از نشانه‌هاى شگفت ما بودند؟

نکته ها

«رقيم» به معناى نوشته و لوحى است كه داستان اصحاف كهف برآن نوشته شده و نام آنان برآن رقم خورده است. «كهف» به غار بزرگ گفته مى‌شود.

آيه مى‌گويد: مهم‌تر از خواب كردن چند نفر در غار و سپس بيدار كردن آنها، ايجاد زيبايى‌هاى متعدد و فراوان در روى زمين و سپس محو كردن آنهاست. زيرا ماجراى اصحاب كهف، در برابر قدرت الهى چندان شگفت انگيز نيست.

ماجراى اصحاب كهف، بعد از زمان حضرت عيسى و قبل از بعثت پيامبر اسلام و در سرزمين روم و شهر افسوس بوده و طاغوتشان دقيانوس نام داشته است. درس عبرتى كه از اين حادثه مى‌توان گرفت، درسِ هجرت و پايمردى و امدادهاى الهى است و نبايد كارى به مكان وزمان و تعداد و ... داشت.

جلد 5 - صفحه 144

ظاهراً اصحاب كهف و رقيم، نام يك گروه باشد. وبرخى رقيم را نام منطقه‌ى اصحاب كهف دانسته‌اند. گرچه در برخى تفاسير، اصحاب رقيم را آن سه نفرى دانسته‌اند كه براى كسب و كار و زندگى، از خانه بيرون رفتند، در راه باران گرفت و به غارى پناهنده شدند. با ريزش قطعه سنگى از كوه، دَرِ غار بسته شد و آنان زندانى شدند. آنان هر يك كار خير و خالصانه‌اى را كه انجام داده بودند يادآور شدند و از خدا خواستند به خاطر آن عمل، آنان را نجات دهد. در هر نوبت، كمى سنگ كنار مى‌رفت، تا سرانجام نجات يافتند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نقل اين داستان فرمودند: هركه با خدا باشد نجات مى‌يابد. «1»


«1». تفاسير مجمع‌البيان، نورالثقلين، كشف‌الاسرار، درّالمنثور.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً «9»

در اوّل سوره اسرى مذكور شد كه يهود، قريش را سه سؤال تعليم نمودند كه از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بپرسند، از جمله شرح حال صحاف كهف بود: آيه شريفه نازل شد:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ‌: نه چنان است كه مى‌گويند، آيا مى‌پندارى تو آنكه اصحاب كهف و رقيم. كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً: بودند از دلائل قدرت ما چيزى شگفت؟ يعنى قصه ايشان نسبت به آيات قدرت ما كه در آفرينش آسمان و زمين ظاهر است، چندان عجيب و غريب نيست. مراد به «كهف» غارى است «جيرام» نام، واقع در كوه بنافلوس از حوالى شهر

«1» نهج البلاغه، خطبه 111.

جلد 8 - صفحه 15

افسوس‌ «1» كه پايتخت دقيانوس بوده. و در معنى «رقيم» مفسران را اختلاف است: نزد ابن عباس اسم وادى است كه كوه بنافلوس در آنجا واقع است. نزد حسن اسم كوهى است كه غار در آن بود. نزد سدّى اسم قريه‌اى است كه اصحاب كهف از آنجا بيرون آمدند.

شرح حال اصحاب رقيم: نعمان بن بشير به حديث مرفوع از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده كه: اصحاب رقيم سه نفر بودند، به جهت حوائج از شهر بيرون آمدند. باران ايشان را گرفت، به غارى پناه بردند. چون داخل غار شدند، سنگ بزرگى به در غار افتاد و راه خروج مسدود شد. مضطرب و ملجأ، و از جان خود مأيوس گشته، گفتند: هيچكس حال ما را مطلع نيست، و بر فرض اطلاع بر رفع سنگ قادر نيست، پس طريقى براى خلاصى، جز اخلاص و تضرع به درگاه بارى نيست؛ هر يك عمل صالح خود را شفيع آوريم تا نجات يابيم.

اولى گفت: بار خدايا، تو مى‌دانى كه من روزى مزدورانى داشتم. مردى ظهر آمد، گفتم: تو نيز كار كن، شام، همه را مزد دادم. يكى گفت: او نصف روز آمده، مزد من و او را مساوى دهى؟ گفتم: تو را با مال من چه كار؟ مزد خود گير، در خشم شد، مزد نگرفته رفت. مزد او را گوساله‌اى خريدم و در ميان رمه نگهداشتم، نتايج بسيار پيدا كرد. بعد از مدت زياد، مردى آمد ضعيف و نحيف، گفت: مرا بر تو حقى باشد، من آن مزدورم كه مزد خود را گذاشتم. او را شناخته به صحرا بردم. گفتم: گله گاو خاصه تو، و ديگران حقى ندارند.

گفت: مرا استهزا كنى؟ گفتم: سبحان اللّه، قصّه را نقل و رمه را به او دادم.

خدايا، اگر اين كار براى رضاى تو و هيچ غرضى نداشتم ما را خلاص فرما، فورا ثلث سنگ جدا شد.

دومى گفت: خدايا سال قحطى بود. زنى جميله نزد من آمد گندم بخرد.

گفتم: مراد من حاصل كن تا گندم دهم و الّا برو. زن رفت، از گرسنگى باز آمد و گندم طلبيد، همان را گفتم برگشت. مرتبه سوم از شدت اضطرار گفت: اى‌

«1» در بعضى از روايات، اقسوس آمده است.

جلد 8 - صفحه 16

مرد بر من و اولادم رحم كن كه هلاك مى‌شويم. من همان را گفتم، باز امتناع نمود. مرتبه چهارم ناچار راضى شد، به خانه بردم، خواستم با او مقاربت كنم، مى‌لرزيد، پرسيدم، گفت: از خدا مى‌ترسم. با خود گفتم اى نفس ظالم، او در حال ضرورت مى‌ترسد، تو در حال نعمت از خدا نترسى و از عذاب انديشه نكنى؟ پس او را رها و زياده از آنچه مى‌خواست به او دادم. خدايا اگر اين كار محض رضاى تو نمودم ما را از اين تنگنا نجات ده، فورا ثلث ديگر سنگ جدا و غار روشن شد.

سومى گفت: خدايا پدر و مادر پيرى داشتم و صاحب گوسفند بودم. شام قدرى شير براى ايشان آوردم، خوابيده بودند، آنها را بيدار نكرده بر بالين آنها نشستم و گله را رها گذاشتم با خوف تلف، تا صبح طالع ايشان را بيدار و به آنها خورانيدم. خدايا اگر اين كار به رضاى تو نمودم ما را خلاص فرما. سنگ به تمامى برطرف، و ايشان از غار بيرون آمدند «1».

قضيه اصحاب كهف: در تفسير برهان‌ «2»- ديلمى به اسناد خود از ابن عباس:

زمان خلافت عمر بن خطاب، جمعى از احبار يهود آمدند، پرسيدند: تو خليفه پيغمبرى؟ گفت: بلى. گفتند: سؤالاتى داريم، اگر جواب دهى مسلمان شويم و الّا بدانيم كه اسلام باطل و حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله) پيغمبر نباشد. عمر گفت: هر چه خواهيد پرسيد. چون سؤالات را نمودند، عمر سر به زير انداخته، بعد بلند نمود، عرض كرد: يا على، نيست جواب آنها مگر نزد تو.

حضرت فرمود: بپرسيد به شرط آنكه مسلمان شويد. يكى يكى را سؤال، و حضرت جواب فرمود فورا. دو نفر آنها مسلمان شد، سومى گفت: يك سؤال دارم، خبر ده ما را از جمعى كه سيصد و نه سال مردند، بعد خدا آنها را زنده فرمود. حضرت شروع به سوره كهف نمود. يهودى گفت: ما خيلى قرائت آن را شنيده‌ايم، خبر ده ما را از عدد آنها و اسم هر يك و اسم سگ و ملك و شهر ايشان.

«1» بحار الانوار، جلد 14، صفحه 426- 427 (با اندكى تفاوت)

«2» تفسير برهان، جلد 2، صفحه 460 تا 463،- بحار الانوار، جلد 14، صفحه 412- 419.

جلد 8 - صفحه 17

حضرت فرمود: حديث فرمود مرا حبيب من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله: در زمين روم شهرى بود اقسوس نام داشت. پادشاه آن مردى صالح بود كه مرد.

اختلاف كلمه ميان آنها پيدا، دقيوس (دقيانوس) سلطان فارس با صد هزار مرد، مملكت اقسوس را متصرف شد. قصرى ساخت يك فرسخ در يك فرسخ؛ مجلسى در آن قصر به هزار ذراع، و عرض آن شيشه، و چهار هزار استوانه طلا در آن قرار داد با هزار قنديل طلا با زنجيرها، و در شرق و غرب مجلس هشتاد سوراخ به طورى كه سير آفتاب در آن مجلس واقع مى‌شد. تختى از طلا با چهار پايه نقره مرصّع، طرف راست تخت هشتاد كرسى مرصّع به زبرجد سبز محل بطارق‌ «1»، و طرف چپ هشتاد كرسى مرصع به ياقوت، مكان هر اقله‌ «2» بالاى تخت تاج او.

يهودى گفت: تاج از چه بود؟

حضرت حوقله بر زبان جارى فرمود. تاجش از طلاى مشبّك، هفت ركن به هر ركنى لؤلؤ سفيد، در شب مى‌درخشيد. شش نفر از اولاد علما وزراء او بودند، سه دست راست: تمليخا، مكسلينا و محسمينا. سه دست چپ: مرطوس، كينطوس، و ساربيوس. در تمام امور با اينها مشورت مى‌نمود.

روزى دقيانوس با اين هيئت جلوس داشت. سه غلام وارد، به دست يكى جامى طلا مملو از مشك، و ديگرى جامى شيشه از گلاب، ديگرى مرغ سفيد منقار قرمز. يك مرتبه مرغ صدا برآورد و پرواز نموده، در جام مشك غلطان، تمام را به پرهاى خود گرفت، و همچنين در جام گلاب، و صدائى نمود، بر تاج شاه نشست. دقيانوس را تجبر و سركشى فرا، و ادعاى خدائى كرده، قوم را به خود دعوت، هر كه اطاعت مى‌نمود جبه‌اى مى‌داد، و هر كه مخالفت مى‌نمود مى‌كشت.

تمليخا با خود فكر كرد كه: اگر دقيانوس خدا بودى، او را غذا و آب و بول و خواب نبودى. روزى كه موعود او و آن پنج نفر رفقا در خانه او جمع بودند، پس از صرف غذا گفت: اى برادران، مرا مهمّى واقع كه مانع غذا و آب و خواب من‌

«1» بطارق: جمع بطريق (مقامى است در نزد روميان)

«2» هراقله: جمع هرقل (نام فرمانروايان روم)

جلد 8 - صفحه 18

شده، فكر مى‌كنم در اين آسمان مرفوع بدون دعائم، و مزين به كواكب، و جريان نيرين و همچنين زمين بساطى گسترده و ايضا وقتى در شكم مادر بودم كه مرا تغذيه و تربيت نمود، البته اينها دال است بر اينكه صانع و مدبر، غير دقيانوس باشد.

جوانان پاى او را بوسيده گفتند ما به فرمان توئيم. تمليخا درخت خرماى خود را سه درهم فروخته، شش نفرى سوار اسب و از شهر خارج شدند. سه ميل راه رفتند. تمليخا گفت: ملك دنيا زائل، پائين بيائيد و به پاى خود راه رويد. پس هفت فرسخ رفتند به حدى كه خون از پاهاى آنها مى‌چكيد. چوپانى پيش آمد، شير و آب از او خواستند، گفت: هر چه بخواهيد دارم، لكن روى شما را ملوكانه مى‌بينم. گفتند: دروغ بر ما حلال نيست، قضيه را گفتند، چوپان گفت: من هم با شما شدم، مهلت دهيد تا گوسفندان را به صاحبانش رد كنم، رفت و برگشت، سگ هم پيروى نمود.

يهودى پرسيد: رنگ و اسم آن را.

حضرت فرمود: رنگش ابلق، مايل به سياهى، و اسمش قطمير. چون روانه شدند، بعضى گفتند: مى‌ترسيم بواسطه سگ امر ما آشكار شود به سنگ، او را دور نمودند، ناگاه به نطق آمد كه: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، مرا واگذاريد، حارس شماريم از دشمن. پس سگ را به گردنهاى خود حمل، و رفتند تا به كوه و غار «وصيد» رسيدند. دامنه آن آب جارى، و درختان ميوه‌دار، قدرى تناول و استراحت شب فرا رسيد، در غار داخل شدند چنانچه فرمايد:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً «9» إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً «10» فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً «11» ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‌ لِما لَبِثُوا أَمَداً «12»

ترجمه‌

آيا پنداشتى آنكه ياران كهف و رقيم بودند از نشانه‌هاى قدرت ما شگفت آور

هنگاميكه جاى گزين و پناهنده شدند آن جوانمردان بغار پس گفتند پروردگار ما عطا كن بما از نزد خود رحمتى و آماده گردان براى ما از پيش آمد كار ما راه راست را

پس زديم پرده‌اى بر گوشهاشان در آن غار سالهائى بشمار

پس برانگيختيم ايشانرا تا معلوم نمائيم كدام يك از آن دو گروه خوب حفظ نمودند براى مدّت درنگ ايشان پايان را.

تفسير

قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده در سبب نزول اين سوره كه قريش نضر بن حارث و عقبة بن ابى معط و عاص بن وائل را به نجران فرستادند كه از يهود آنجا مسائلى بياموزند و از پيغمبر بپرسند و چون آنسه نفر در نجران نزد علماء يهود رفتند ايشان بآنها گفتند از سه قصّه سؤال كنيد از او اگر مطابق با آنچه ما ميدانيم جواب گفت راستگو است در ادّعاء نبوتش و بعد از او يك مسئله سؤال كنيد اگر گفت ميدانم دروغ‌گو است آنها گفتند آنسه قصّه كدام است گفتند يكى قصّه اصحاب كهف است كه در قديم الايام از شهرشان بيرون رفتند و ناپديد شدند و خوابشان برد بپرسيد چند نفر بودند و چه مدّت خواب كردند و غير از خودشان چه همراهشان بود و چگونه بوده است حكايت آنها ديگر بپرسيد از قصّه حضرت موسى عليه السّلام وقتى خداوند باو فرمود كه متابعت از عالمى نمايد و از او علم بياموزد كه آنعالم كه بود و بچه نحو پيروى از او نمود و حكايت آن دو چگونه بوده است و نيز بپرسيد از حال كسيكه مشرق و مغرب عالم را سير نمود تا بسدّ يأجوج و مأجوج رسيد كه او كه بود و قصّه‌اش چه بود پس از آن هر سه قصّه را براى آن سه نفر بيان كردند و گفتند اگر بهمين منوال بيان كرد او راستگو است و اگر بر خلاف گفت تصديقش نكنيد آنها گفتند سؤال چهارم كدام است جواب دادند بپرسيد چه وقت قيامت بر پا ميشود اگر گفت ميدانم بدانيد دروغگو است چون آنوقت را نميداند مگر خدا پس آنها بمكّه مراجعت كردند و قريش خدمت حضرت ابو طالب مجتمع شدند و گفتند برادر زاده تو ميگويد از آسمان بمن خبر ميرسد ما از چند امر از او سؤال ميكنيم اگر جواب گفت ميدانيم راستگو است و الا دروغگو است حضرت ابو طالب فرمود هر چه ميخواهيد سؤال كنيد و آنها آنسه قصّه را سؤال نمودند و

جلد 3 صفحه 408

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود فردا جواب ميدهم و انشاء اللّه نفرمود پس چهل شبانه روز وحى بآنحضرت نرسيد تا آنكه اندوهناك شد و كسانيكه ايمان آورده بودند در شك افتادند و قريش خوشحال شدند و پيغمبر را استهزاء و اذيّت نمودند و حضرت ابو طالب محزون گشت و بعد از چهل روز جبرئيل نازل شد و سوره كهف را آورد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود دير آمدى عرض كرد ما نميتوانيم بى‌اذن خدا بيائيم پس خواند أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً و كلمه «ام» منقطعه و ظاهرا متضمّن معناى استفهام انكارى است يعنى نه جاى چنين پندارى است كه قصّه اصحاب كهف و رقيم عجيب باشد در برابر قدرت خداوند بلكه خلق آسمانها و زمين عجيب‌تر است و قمّى ره فرموده مراد آنستكه آياتى كه بر پيغمبر اكرم نازل شده از جانب خداوند عجيب‌تر است و كهف غار بزرگ را گويند و رقيم ظاهرا بمعناى مرقوم باشد و مراد الواحى است كه از بعضى فلزّات ساخته شده بوده و در آنها اسامى ايشان و پدرانشان و شرح حالات و گزارشاتشان با دقيانوس پادشاه زمانشان مرقوم و منقوش بوده و در منهج روايتى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه اصحاب رقيم سه نفر بودند از شهرشان بيرون آمدند براى بعضى از حوائج و باران ايشانرا گرفت و پناهنده بغارى شدند اتفاقا سنگى از كوه سرازير شد و بدر غار افتاد و راه بيرون آمدن بر آنها مسدود گرديد لذا مضطرب و ملتجى شدند و هر يك در مدت عمر كار خوبى را كه براى رضاى خدا كرده بودند نقل نمودند و دعا كردند و بدعاى هر يك يك ثلث سنگ جدا شد و از غار بيرون آمدند اين اجمالى از قصّه بود كه تفصيلش در آنكتاب نقل شده ولى اگر اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند بايد در كلام الهى بعد از ذكر عنوان آنها اشاره‌اى هم بحالاتشان بشود و اينكه تعرّضى بآنها نشده ظاهر است در آنكه مراد از آن دو عنوان يك معنون است كه همان اصحاب كهف باشد و روايت منقوله از امام صادق عليه السّلام در شأن نزول مؤكّد اينمعنى است و شمّه‌اى از حالات آنها را هم امام عليه السّلام در آن روايت نقل فرموده از اين قرار كه اصحاب كهف و رقيم در زمان پادشاه جبّار سركشى بودند كه دعوت مينمود اهل مملكت خود را بعبادت بتها و كسيكه اجابت نميكرد او را بقتل ميرسانيد و آن جماعت مردمان مؤمن خدا پرست بودند و بعنوان شكار

جلد 3 صفحه 409

از شهر بيرون آمدند براى فرار نمودن از دين آن پادشاه و در راه بچوپانى رسيدند و او را دعوت بتوحيد كردند و او قبول ننمود ولى با او سگى بود كه قبول كرد و با ايشان همراه شد پس چون شب شد داخل آن غار شدند و آن سگ با آنها بود و خداوند خواب را بر ايشان مسلّط فرمود و خوابيدند تا خداوند آن پادشاه و اهل مملكت او را هلاك كرد و آن دوره منقرض گرديد و دوره ديگر آمد پس بيدار شدند و با يكديگر گفتند چه قدر خوابيديم و چون ديدند آفتاب بالا آمده گفتند يكروز يا پاره‌اى از روز را خوابيديم پس بيكنفر از خودشان پول نقره‌اى دادند و گفتند برو در شهر بطوريكه تو را نشناسند و خوراكى خريدارى كن براى ما بياور چون اگر جاى ما را بدانند و ما را بشناسند يا ما را ميكشند يا بدين خودشان در ميآورند و آن شخص آمد در شهر ديد اوضاع شهر بكلّى تغيير كرده مردم ديگرى هستند كه آنها را نمى‌شناسد و زبان ديگرى دارند نه او زبان آنها را ميفهمد نه آنها زبان او را پس بعضى باو گفتند تو كيستى و از كجا آمدى و او جواب گفت لذا پادشاه آنشهر و اتباعش با او آمدند تا در غار و آنجا توقف نمودند و سركشى كردند كه بدانند چند نفرند يكى گفت سه نفرند و چهارمى سك آنها است ديگرى گفت پنج نفرند و ششمى سگشان است و ديگرى گفت هفت نفرند و هشتمى سگ ايشان است و خداوند رعبى در دل آن جماعت انداخت كه جرئت نكردند داخل غار شوند تا آنشخص بتنهائى داخل شد و رفقاى خود را ديد كه مشوش و ترسانند از آنكه مبادا اتباع دقيانوس مطّلع بر آنها شده باشند و بايشان گفت كه شما در اينمدت مديد خواب بوديد و اين آيتى از آيات قدرت الهى بود كه بخلق ارائه داده شد و قمّى ره فرموده ايشان در زمان فاصله بين حضرت عيسى عليه السّلام و خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند و ظاهرا مراد از فتية جوانمردان است نه جوانان آنهم در ايمان و تقوى و ثبات قدم در دين چنانچه در كافى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام قريب به اين معنى را نقل نموده و آنچه مورد تعجّب است از احوال ايشان با آنكه از قدرت خداوند عجيب نيست آنستكه چون در كهف جاى گرفتند و از خداوند طلب رحمت نمودند يعنى آمرزش و روزى و ايمنى از شرّ دشمن را خواستار شدند و دعا كردند كه خداوند اسباب كار آنها را در اين هجرت و مفارقت از وطن طورى تهيه فرمايد كه در نتيجه برشد و صلاح‌

جلد 3 صفحه 410

فائز شوند خداوند در آن غار چنان پرده‌اى بگوش آنها زد كه در تمام آن سالهاى معدود كه بخواب رفتند هيچ صدائى بگوششان نرسيد كه براى آن از خواب بيدار شوند پس بيدار فرمود و برانگيخت ايشان را از آنخواب گران تا معلوم فرمايد بر جهانيان و آشكار كند علم خود را بعيان كه كدام يك از آن دو فرقه كه اختلاف نمودند در مدت خواب ايشان خوب تعداد و ضبط نمودند از منه درنگشان را تا پايان و بنابراين كلمه اذ متعلّق است بعجبا و شروع بقصّه در آيات بعد شده كه خداوند ميفرمايد نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً‌ ولى مفسّرين آنرا متعلّق با ذكر مقدر گرفته‌اند و بنابراين اينجا شروع بقصّه شده يعنى ياد آور وقتى را كه جاى گرفتند و قول خداوند در آيات بعد مقرّب معناى اوّل است چون ظاهر در آنستكه آنجا اول قصّه است لذا حقير مفاد آيات را مبنى بر اين وجه كه بنظرم رسيد قرار داده و بيان نمودم در هر حال كسانيكه اختلاف نمودند در مدت درنگ آنها در غار يا خودشان بودند يا اهل ايمان و كفّار از اقوام ايشان كه هر يك بحدس خودشان سخنى ميگفتند و چون آنها برخاستند و شرح حال خود را گفتند حقّ آشكار گرديد و خدا داناتر بود بعده وعده و مدت درنگشان از هر كس و كلمات رشد و عدد و امد بمعناى موجب رشد و صاحب عدد و غايت و نهايت است و كلمه احصى ظاهرا فعل ماضى و لما لبثوا متعلّق بآن و امدا مفعول به است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


أَم‌ حَسِبت‌َ أَن‌َّ أَصحاب‌َ الكَهف‌ِ وَ الرَّقِيم‌ِ كانُوا مِن‌ آياتِنا عَجَباً «9»

هيجده‌ ‌آيه‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ سوره‌ مباركه‌ ‌در‌ قصّه‌ اصحاب‌ كهف‌ ‌از‌ ‌آيه‌ هشتم‌ ‌تا‌ ‌آيه‌ بيست‌ و پنجم‌ بيان‌ فرموده‌ و ‌ما ‌در‌ سه‌ جمله‌ تذكر ميدهيم‌ يك‌ جمله‌ ‌در‌ شرح‌ آيات‌ شريفه‌ و تفسير ‌آنها‌ جمله‌ دوّم‌ ‌در‌ خلاصه‌ مطلب‌ و نتيجه‌ و ثمرات‌ و فوائد ‌آن‌ جمله‌ سيّم‌ ‌در‌ آنچه‌ ‌از‌ اخبار آل‌ اطهار استفاده‌ كرده‌ايم‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ باب‌.

اما جمله‌ اولي‌ أَم‌ حَسِبت‌َ و ‌لو‌ خطاب‌ بپيغمبر ‌است‌ لكن‌ غرض‌ كساني‌ هستند ‌که‌ اموري‌ ‌که‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ ‌است‌ تعجب‌ مي‌كنند بلكه‌ شايد منكر ‌هم‌ ميشوند مثل‌ معراج‌ و شق‌ القمر و بقاء حضرت‌ بقيّة اللّه‌ و امثال‌ اينها ‌ان‌ اصحاب‌ الكهف‌ كهف‌ مغاره‌ كوه‌ ‌است‌ و اصحاب‌ ‌آن‌ كساني‌ هستند ‌که‌ رفتند ‌در‌ ‌آن‌ مغاره‌ مخفي‌ شدند و الرقيم‌ بعضي‌ گفتند ‌از‌ ماده‌ رقم‌ ‌است‌ بمعني‌ كتابت‌ چنانچه‌ مي‌گويي‌ رقيمه شريفه‌ و ‌اينکه‌ بواسطه‌ لوحي‌ ‌بود‌ ‌که‌ اسامي‌ ‌آنها‌ ‌در‌ ‌او‌ نوشته‌ ‌شده‌ ‌بود‌ بعضي‌ گفتند اسم‌ شهر آنهاست‌ بعضي‌ گفتند نام‌ كوه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌او‌ كهف‌ ‌بود‌ و ‌ما مدركي‌ ‌براي‌ هيچكدام‌ دست‌ نياورديم‌ و علم‌ ‌او‌ ‌را‌ بخدا واگذاشتيم‌ كانُوا مِن‌ آياتِنا عَجَباً افعال‌ الهي‌ مورد تعجب‌ نيست‌ زيرا قدرت‌ ‌او‌ ‌بر‌ امر بزرگ‌ و كوچك‌ مساوي‌ ‌است‌ ايجاد عرش‌ اعظم‌ ‌با‌ ايجاد پشه‌ ضعيف‌ تفاوت‌ ندارد چه‌ ‌بر‌ طبق‌ عادت‌ ‌باشد‌ و چه‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ بعلاوه‌ رفتن‌ اينها ‌در‌ كهف‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ نبوده‌ بلي‌ خصوصيات‌ ‌آنها‌ مقداري‌ ‌بر‌ خلاف‌ عادت‌ ‌بود‌ لذا ميفرمايد:

برگزیده تفسیر نمونه


اشاره

(آیه 9)

شأن نزول:

جمعی از سران قریش، دو نفر از یاران خود را برای تحقیق در باره دعوت پیامبر اسلام علیه السّلام به سوی دانشمندان یهود در مدینه فرستادند، تا ببینند آیا در کتب پیشین چیزی در این زمینه یافت می‌شود؟

آنها به مدینه آمدند و با علمای یهود تماس گرفتند علماء یهود به آنها گفتند:

شما سه مسأله را از محمّد صلّی اللّه علیه و آله سؤال کنید، اگر همه را پاسخ کافی گفت پیامبری است از سوی خدا و گر نه مرد کذّابی است که شما هر تصمیمی در باره او می‌توانید بگیرید.

نخست از او سؤال کنید: داستان آن گروهی از جوانان که در گذشته دور، از

ج3، ص27

قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آنها سر گذشت عجیبی داشتند! و نیز از او سؤال کنید: مردی که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟

و نیز سؤال کنید: حقیقت روح چیست؟

آنها خدمت پیامبر رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت- ولی انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت که وحی از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد، این امر بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گران آمد، ولی سر انجام جبرئیل فرا رسید و سوره کهف را از سوی خداوند آورد که در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنین آن مرد دنیا گرد بود، به علاوه آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نیز بر پیامبر نازل کرد.

تفسیر:

آغاز ماجرای اصحاب کهف: در آیات گذشته ترسیمی از زندگی این جهان، و چگونگی این میدان آزمایش انسانها و مسیر زندگی آنان، از نظر گذشت، از آنجا که قرآن مسائل کلی حساس را غالبا در ضمن مثال و یا مثالها و یا نمونه‌هایی از تاریخ گذشته مجسّم می‌سازد، در اینجا نیز نخست به بیان داستان اصحاب کهف پرداخته و از آنها به عنوان یک «الگو» و «اسوه» یاد می‌کند.

گروهی از جوانان باهوش و با ایمان که در یک زندگی پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر می‌بردند، برای حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه اینها پشت پا زدند، و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود پناه بردند، و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند.

نخست می‌گوید: «آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً).

ما آیات عجیبتری در آسمان و زمین داریم که هر یک از آنها نمونه‌ای است از عظمت و بزرگی آفرینش، و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانی تو آیات عجیب فراوان است، و مسلما داستان اصحاب کهف از آنها شگفت‌انگیزتر نیست.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
  2. محمدباقر محقق،‌ نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 517.

منابع